جدول جو
جدول جو

معنی مقرر گشتن - جستجوی لغت در جدول جو

مقرر گشتن
مقرر گردیدن، مقرر شدن، مقرر گردانیدن، قرار گذاشتن، قرار گذاشته شدن، آشکار شدن، معلوم شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقرر داشتن
تصویر مقرر داشتن
برقرار کردن، معین کردن، مقرر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقید گشتن
تصویر مقید گشتن
پایبند شدن، در بند افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
نشناختن، گر بشایستی که دین را گستریدی هر خسی کردگار اندر جهان پبغمبری ننشاختی (ناصر خسرو) فرمودن هر نیزاندن تعیین کردن برقرار کردن: (... برحسب شریعت غرای محمدی. . جزیه بر تو مقرر دارم و ولایت تو بتو باز گذارم) (ظفرنامه یزدی. چا. امیرکبیر 372: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موثر گشتن
تصویر موثر گشتن
موثر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرر شدن
تصویر مقرر شدن
نشاخته گشتن تعیین شدن برقرار شدن: (یک محکمه استیناف برای امور عدلیه مقرر خواهد شد) (متمم قانون اساسی ایران)
فرهنگ لغت هوشیار
معین کردن، تعیین کردن، برقرار کردن، قرارگذاشتن، مقرر فرمودن، امر کردن، دستوردادن، حکم کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیچاره شدن، درمانده گشتن، ناچار گشتن، گرفتار شدن، درتنگنا قرارگرفتن، تهی دست شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آشکارشدن، معلوم شدن، مشخص شدن، تعیین شدن، برقرار شدن، قرار گذاشته شدن، قرار گذاشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد